اسب آبی

گاه نوشت های یک دختر برای خودش....

واسه اولین بار حس میکـنم دلم میخواست یه برادر داشتم...

یه برادر خوب و مهربون...یـکی که مث خودم فـکر میـکرد و پـایه دیوونه بازی بود...

یه مرد یه مرد واقعی کـسی که به عنوان داداش میشد بهش تـکیه کـرد و روش حساب کرد...کسی که میتونستم راجب روابط و دوست پـسرم باش حرف بزنم و اونم به حرفام گوش کنه و راهنماییم کنه...کسی که میومد و از دوست دخترش و روابطش به من میگفت و من کلی بهش تیـپ میدادم و مثلا تو انتخاب کادو و چیزای دیگه کمـکش میکردم...

دلم خیلی یه برادر میخواست...

۲۳ تیر ۹۶ ، ۰۰:۰۰
Lady T...