کاش دست ِ منو تو شلوغی های مارکت پلاتز بگیریو ببری یه جای خیـــــلی دور...
دلم میخواد بمیرم و این همه حس ترس و نفرت و خشم ازم گرفته شه...کاش بمیرم...
کاش توی شلوغی های کریسمس گم شم و فراموشی بگیرم و اصن برم تو یه دنیای دیگه...
کاش از این دنیا دور شم...کاش برم به یه دنیای دیگه...
کی گفته مردن بده کی گفته مردن منفیه و ته نا امیدی ِ ؟ مردن برای من یعنی اینکه دنیات عوض شده چون مردن تو دایره لغت من برابر ِ نابودی نیست...
صبحا با درد شدید توی قفسه ی سینم پا میشم و همینطور در طول روز میاد و میره...گاهی میگم بیچاره به قلب ِ من ، من لیاقت داشتنشو ندارم و به کسایی فک میکنم که قلبشون با باتری کار میکنه و یه نرمالش آرزوشونه...درد میگیره لعنتی چون حالش خوب نیست چون حال ِ من خوب نیست ولی انقدی معرفت داره که با کلی اعتراض به من و حال ِ این روزام و مشکلی که از بچگی ِ من داشته هنوزم داره میزنه هنوزم میزنه لعنتی عین یه رفیق ِ وفادار میمونه فقط نمیدونم تا کی با من راه میاد...