اسب آبی

گاه نوشت های یک دختر برای خودش....

دیروز دقیقه 90 ی رفتم خرید. فروشنده سیری که تو پلاستیک گذاشته بودم بهم داد و گفت این باید وزن کنی (یه دونه سیر وزنش چقده مگه :|) منم رفتم گذاشتم رو وزنه حالا برای گرفتن اتیکت وزن و قیمت باید اسمشو وازد میکردم تو دستگاه ، حالا یادم رفته بود سیر به آلمانی چی میشه :| (خوبه همش یه ماه اینجا نبودم :| در این حد فاجعه ) ، یه خانمه رد شد به آلمانی گفتم ببخشید این به آلمانی چی میشه...اونم نگاش کرد و با یه لحن نه چندان خوب و فرندلی طوری گفت اینکه کنوبلاوخه ، منم تازه دوهزاریم افتاد و اونم رفت...خدایا این مردم شرق چرا انقد گوهن آخه ؟ چرا اینطورین ؟

منم سریع خودمو رسوندم به صندوق وهمشو پراخت کردم و وسیله هامو سریع تو کولم انداختم...

ازین داستان نتیجه میگیریم زبان یک موجود فرار است حتی در عرض یک ماه...

۰ نظر ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۱۳
Lady T...