اسب آبی

گاه نوشت های یک دختر برای خودش....

همخونه دیشب اومده بود مشت میکوبید به در و همش منو صدا میزد ، درو وا کردم ، گفت چت شده  تو؟ گفتم خوب نیستم میشه بعدا حرف بزنیم؟

اونم گفت باشه..

صبح دیدمش تو آشپزخونه ، گفت دیشب اگه درو وا نمیکردی زنگ میزدم پلیس ، فک کردم نکنه مردی که نه بیرون میای و نه چیزی میخوری...

تو دلم گفتم تو خبر نداری من خیلی وقته مردم...


۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۴۵
Lady T...