سومین روزیه که اومدم و همچنان پامو از اتاقم جز برای رفتن به دستشویی بیرون نزاشتم...غذا خوردم ؟ نه...
همش میگم مطمئنم یه روز شهامتمو جمع میکنم و بیخیال همه چی ازین دنیا میرم، ازین دنیا که هیچوقت ادماشو درک نکردم..ازین غربت که ته نداره!میگه مث تینیجرا حرف نزن...تو چه میفهمی دارم چی میکشم ؟
روزای سختی رو میگذرونم که خداوند تنها نظاره گرشه...
دارم خیلی سعی میکنم یه سری چیزها رو مث فکت بپذیرم ولی زیر بار سنگینش دارم له میشم و به رو خودم نمیارم...
دلم میخواد برگردم مونیخ...خدا چی میشه پذیرش مونیخو به من خودت بدی ؟ تویی که یکیو با 3 پزشکی قبول کردی :(
خدایا تو که آدمی که میخواستم به من ندادی لااقل اون یکی خواستمو بده :(
گاهی میشینم به اینکه هر کدوم از ادما چه ماموریتی دارن تو زندگی فک میکنم بعد میبینم انگار ماموریت بعضیا ریدن به کل هیکلتو زندگیت و رفتنه!