اسب آبی

گاه نوشت های یک دختر برای خودش....

حس عجیب دوست نداشته شدگی( کلمه جدید) دارم یا شایدم بدشانسی.

من توو رابطم با ادما خیلی ادم خوش شانسی نبودم دروغ چرا...سعی میکنم مثبت فک کنم‌ ولی هردفعه واقعیت توو صورتم میخوره‌.

جدیدا متوجه شدم یکی از دوستام نامزد کرده دختری ک هیچوقت فکرشو نمیکردم. یه دختر شیطون و شلوغ و تایپی که اتفاقا خوشگلم هست ولی دوست داره پسرا رو با ناز و کرشمه جذب کنه و پا نده به اصطلاح بپیچونه...تایپی ک ظاهر طرفش براش مهم نیست فقط پولدار باشه. میدونم این تیپ ادما اتفاقا خواهان زیاد دارن.

راستش به خودش حسودیم نمیشه( چون شخصیتش مورد پسندم نیست) ولی کمی به اینکه کسی رو پیدا کرده که انقد بخوادش که بخواد همه ی عمر کنارش باشه حسودیم میشه. چیزی ک من نداشتم.

همیشه ته همه چیز blurry بوده ته همه چیز بریم‌جلو ببینیم چی پیش میاد بوده. هرچقدرم توو ذهنم ب خودم بگم اصن مهم نیست با کسی ازدواج کنم یا نه یا اصن مهم نیست تا اخر عمرم تنها باشم یا نه بازم دلم میگه نه دلم یه همراه و همسفر میخواد.

از بلاتکلیفی خوشم نمیاد ولی گاهی نمیشه کاریش کرد...

یادم میاد با یه بنده خدایی حرف میزدم صحبت باهاش حس خوبی میداد ولی گند زد و من بیشتر مطمئن شدم چقد دلم سخت دیگه اعتماد میکنه...‌‌

الان؟ الان ولی نمیدونم توو چه نقطه ای وایسادم..‌.بازم همونجام که میگه برو جلو ببین چی پیش میاد...

نمیدونم واقعا‌‌‌‌....اوضاعیه... میگم یعنی خدایا قربونت بشم این همه ادم خوب خلق کردی، چرا مهر منو نمیندازی توو دلشونD: 

۰ نظر ۰۲ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۵۰
Lady T...