اسب آبی

گاه نوشت های یک دختر برای خودش....

ما.ه رمضو.ن هم تموم شد. فک کنم بعد شاید ده سال اولین باره که یک ماه کامل رو روز.ه گرفتم( منهای ۲-۳ روز). اولش حس کردم بخاطر خونواده میگیرم چون میدیدم اونا روزن دلم نمیومد جلوشون چیزی بخورم. بعد چند روز یه سری اتفاقات درونی افتاد در من و منیکه اولش هی غر میزدم که چی آخه ادم هیچی نخوره بعدش یه هو با اشتیاق خودم شروع کردم...شاید یه تلنگر گرفتم و به رفیق چندین و چندسالم نزدیک شدم. عجیبتر اینکه شروع کردم به نمااز خوندن کاریکه باز خیلی ساله از دوران مدرسه نکردم و خیلی حس خوبی داد بهم و اینو حتی خونوادم نمیدونن چون دوست ندارم کسی بدونه نمیدونم چرا...هنوزم برام عجیبه و فکر میکنم شاید یکی از خوبیهای استاک شدن توو ایراان برام همین بود. 

حس و حال خوبیه احساس نزدیکی به خدا... من حضورش رو بارها و بارها توو زندگیم دیدم...امروز روز عیده ازش خواهش میکنم این حال خوبو از من نگیره و هر روز ب خودش نزدیک ترم کنه و این حس و حال قشنگو به همه آدما با هر د.ین و مذ.هبی بده....

آرزوی بعدیم اینه که ماه سپتا.مبر بتونم برگردم.

الهی به امید تو...

 

۱ نظر ۲۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۶:۴۰
Lady T...